حکایات اخلاقی
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 979
بازدید دیروز : 1059
بازدید هفته : 334836
بازدید ماه : 657117
بازدید کل : 11048872
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 1 / 1395

http://serajnet.org/userfiles/www.salehin.com/images/%5E.gif

شير دادن با وضو

مرحوم حجة الاسلام دکتر هادي اميني فرزند علامه اميني مي گويد:
 مادر بزرگم ( مادر علامه اميني) يک روز آمده بودند منزل ما در نجف.
من مطالبي درباره زندگي علامه از ايشان پرسيدم. مادربزرگم به يکي از نکات عجيبي که اشاره کردند اين بود که مي گفت:
من بعد از اينکه ايشان متولد شد تا دو سال تمام هيچ وقت بدون وضو به ايشان شير نمي دادم و هر وقت موقع شير دادن ايشان مي شد مثل اينکه به من القاء مي شد و من مي رفتم وضو مي گرفتم و بعد به ايشان شير مي دادم ، به ياد ندارم بدون وضو به ايشان شير داده باشم و برکات زيادي در اين وضو گرفتن و شير دادن نصيبم شد.



سيراب شدن علامه اميني 

از قول فرزند علامه اميني قدس سره نقل مي کند: 
وقتي پدرم را دفن کرديم  ، یکی از بزرگان  آمد و به من تسليت گفت و فرمود: 
 من در اين فکر بودم ببينم مولا اميرالمؤمنين عليه السلام چه مرحمتي در مقابل زحمات و خدمات مرحوم اميني مي نمايند. 
در عالم خواب ديدم: 
حوضي است  و آقا اميرالمؤمنين عليه السلام بر لب آن ايستاده اند. افراد مي آيند و مولا از آن حوض ،  به آنها آب مي دهند. گفتند: اين حوض کوثر است.
 در اين حال آقاي اميني به نزديک حوض رسيد حضرت ظرف را گذاشتند، آستينها را بالا زده و دستان مبارکشان را پر از آب کردند و به علامه آب خورانيدند و خطاب به او 
فرمودند: 
بيض الله وجهک کما بيضت وجهي ( پروردگار رو سفيد کند تو را کما اينکه مرا رو سفيد کرد) 
 

علامه نسبت به حضرات معصومين عليه السلام بسيار ادب داشت. وقتي وارد حرم مطهر حضرت امير عليه السلام مي شد از پايين به بالاي سر نمي رفت. روبروي حضرت مي ايستاد و گريه شديدي مي نمود. 
خود ايشان به من فرمودند: 
« از آن وقتي که در نجف هستم از سمت بالاي سر حرم نرفته ام.»
 از پايين وارده شده و از همان سمت خارج مي شدند.

« انما يخشي الله من عباده العلماء» 
همانا تنها مردمان عالم خداترسند.
سوره فاطر: آيه 28


سفارشات علامه اميني

مرحوم حجة الاسلام دکتر اميني چنين مي نويسد:
پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم علامه اميني نجفي يعني سال 1394 هجري قمري ، شب جمعه اي قبل از اذان فجر ايشان را در خواب ديدم. او را شاداب و خرسند يافتم.

جلو رفته و پس از سلام و دست بوسي عرض کردم:
پدر جان! در آنجا چه علمي باعث سعادت و نجات شما گرديد؟
گفتند: چه مي گويي؟
مجددا" عرض کردم: 
آقا جان! در آنجا که اقامت داريد، کدام عمل موجب نجات شما شد؟
کتاب الغدير ... يا ساير تأليفات .... يا تأسيس و بنياد کتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام؟

پاسخ دادند: نمي دانم چه مي گويي. قدري واضح تر و روشن تر بگو!

گفتم: آقا جان! شما اکنون از ميان ما رخت بر بسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد. در آنجا که هستيد کدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمت و کارهاي بزرگ علمي و ديني و مذهبي؟

مرحوم علامه اميني درنگ و تأملي نمودند. سپس فرمودند:
 فقط زيارت ابي عبدالله الحسين عليه السلام. 

عرض کردم: شما مي دانيد اکنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه کربلا بسته ، چه کنم؟
فرمود: در مجالس و محافلي که جهت عزاداري امام حسين عليه السلام برپا مي شود شرکت کن. ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را به تو مي دهند. 

سپس فرمودند: پسر جان! در گذشته بارها تو را يادآور شدم و اکنون به تو توصيه مي کنم که زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترک و فراموش نکن.
 مرتبا" زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان. اين زيارت داراي آثار و برکات و فوائد بسياري است که موجب نجات و سعادتمندي در دنيا و آخرت تو مي باشد ... و اميد دعا دارم. 
آري! علامه اميني با کثرت مشاغل و تأليف و مطالعه و تنظيم و رسيدگي به ساختمان کتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف  مواظبت کامل به خواندن زيارت عاشورا داشتند و سفارش به زيارت عاشورا مي نمودند و به اين جهت ( خودم ) حدود سي سال است مداوم به زيارت عاشورا مي باشم. 


پشتکار برای تحصيل معارف

از قول فرزند علامه امينی نقل شده است :
بعضي ها خيال مي کنند کتاب الغدير به راحتي تأليف شد است. 
مرحوم علامه اميني سختي ها متحمل شد که توصيف آن از عهده زبان خارج است. 
مقابل خانه ما کتابخانه مرحوم کاشف الغطاء قرار داشت ايشان يک مدرسه اي هم داشتند که در جنب اين کتابخانه بود و داراي ده، دروازه حجره بود. کتابهاي اين کتابخانه از پدرشان شيخ علي کاشف الغطا به ايشان رسيده بود و هيچگونه امکانات رفاهي نداشت.

مرحوم اميني از اين کتابخانه به لحاظ نزديکي، خيلي استفاده مي کردند. ايشان از صبح مي رفتند براي مطالعه و آن چنان غرق در مطالعه مي شدند که حتي گذشت زمان را هم فراموش مي کردند.

يک بار مدير کتابخانه هنگام عصر از کتابخانه بيرون مي آيد و در کتابخانه را قفل مي زند. غافل از اينکه علامه اميني داخل کتابخانه است. 
آن روز سپري مي شود. روز بعد او وقتي به کتابخانه مي آيد مي بيند علامه در حال مطالعه هست.
به ايشان مي گويد: شما کِي آمده ايد؟
علامه پاسخ مي دهد: از ديروز که من را در اين کتابخانه زنداني کردي تا الآن در اينجا به سر مي برم!

ارادت به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

مرحوم علامه تهراني در کتاب معاد شناسي خود مي نويسد: 
از شخص موثقي شنيدم که مي گفت:
روزي يکي از معممين براي عيادت مرحوم علامه اميني در منزل موقت ايشان که در منطقه پيچ شميران تهران بود رفته بود. 
علامه اميني ( ره) سخت مريض و به پشت خوابيده بودند. 
آن شخص ضمن احوالپرسي و صحبت از آقا سؤال کرده بود:
 اگر انسان به حضرت عباس عليه السلام علاقه و محبت نداشته باشد به ايمان او صدمه مي خورد؟
علامه متغير شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند:
به حضرت ابوالفضل عليه السلام که سهل است. اگر به بند کفش من که نوکري از نوکران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبت نداشته باشد از اين جهت که نوکرم ، والله به رو در آتش خواهد افتاد!


 

سفارش شهید مدرس

شخصي دائم به مدرس مراجعه و اصرار مي نموده که ايشان سفارش کنند که فرماندار يکي از شهرستانها شود. اين مراجعه و اصرار آن قدر ادامه داشت که بالاخره شهید مدرس روي تکه کاغذي مي نويسد: 
وزير کشور. 
حامل نامه از مزاحمين من و همکار شماست !. 
يکي از گردنه ها را هم به ايشان واگذار کنيد!. 



آيت الله حائري و مخالفت با هوای نفس

از مرحوم ملا علي همداني نقل شده که فرمود:
 در منزل حاج شيخ ابوالقاسم قمي که يکي از علماي با فضيلت بود نشسته بوديم ديديم 
مرجع وقت حاج عبدالکريم حائري تشريف آوردند پس از نشستن، مسئله اي را مطرح فرمودند و به حاج شيخ ابوالقاسم فرمودند: 
نظر شما در اين مسئله چيست؟ 
ايشان مقداري تأمل کرده سپس جواب مسئله را بيان کردند حاجي شيخ فوري خادمش را 
صدا زد فرمود:
 از اراک اين مسئله را ازمن سؤال کرده اند و من جوابش را نوشته ام که بيايند ببرند زود برو نگذار آن کاغذ را ببرند آن  جوابي که من نوشته ام اشتباه بوده همين جوابي که آقا بيان فرمودند بنظرم صحيح تر است . 

مرحوم مقدس اردبيلی و مخالفت با هوای نفس

در مجلسي، مرحوم ملا عبدالله تستري از مرحوم مقدس اردبيلي مسئله اي را سؤال کرد مقدس فرمود : بعدا" مي گويم . 
پس از اتمام مجلس دست  تستري را گرفت و از مجلس بيرون آورد. و رفتند به صحرا و در انجا جواب مسئله را شرح داد. 
ملا عبدالله گفت: چرا اين مطالب را در مجلس نفرموديد . 
مقدس فرمود: اگر در آنجا در حضور مردم صحبت مي کرديم شايد مايه نقصان من و تو مي شد چون هر يک خواهان  پيروزي خود بوديم و اين نفس سرکش استفاده سوء مي نمود و از شائبه ريا و خود خواهي خالي نبود و گناهکار مي شديم ولي الآن در اين 
بيابان جز من و تو و خدا کسي اينجا نيست ريا و شيطان و نفس هيچ گونه دخالتي ندارند .


 

بهره مندی مقدس اردبيلی از ولايت  حضرت علي عليه السلام

مرحوم  شيخ عباس قمي در کتاب تحفه الرضويه آورده است:
وقتي که مرحوم مقدس اردبيلي از دنيا رفت، يکي از مجتهدين او را در خواب ديد که با وضع خوبي از روضه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمده، از آن مرحوم پرسيد: شما از کجا به اين مقام و مرتبه رسيديد؟ 
مقدس اردبيلي ( ره) پاسخ داد:
بازار عمل را کساد ديدم ( يعني عملي که به درجه قبول برسد خيلي کم است ) ولي ولايت صاحب اين قبر ( حضرت علي عليه السلام) به ما بهره وافري داد. 


سيلي در مقابل سيلي!

يکي از بزرگان قم نقل کرده است :
 من مدت دوازده سال از قم به تهران نرفتم تا آنکه يک کار ضروري برايم پيدا شد که ناچار شدم به تهران بروم  . 
در آن ايام رضاشاه قلدر دستور کشف حجاب را داده بود  و مأمورين اين دستور را با شدت اجرا مي کردند .  من در تهران در يکي از خيابانها مي رفتم ديدم زني با چادر مي رود تا چشم يکي از افسران به آن زن افتاد با شدت يک سيلي به او زد و چادر را از سرش کشيد به طوري که من وحشت زده شدم  . 
ناگهان ديدم يک کالسکه در همانجا ايستاد و مرحوم سيد ابوالقاسم کاشاني از آن پياده شد و از پشت سر يک سيلي محکم به  آن افسر زده و او را به لرزش درآورد باز سوار کالسکه شده رفت آن افسر مانند کسي که استخواني در گلويش گير کند ديگر نتوانست کلمه اي حرف بزند.



 

 ثواب کربلاي نرفته !

آيه الله شهيد حاج آقا مصطفي اصفهاني  از اولياء الله و از علماي درجه يک شهر اصفهان بود. 
يک بار قصد زيارت کربلا مي کند و آماده مي شود که با عيال به زيارت برود. 
در مرز مسؤل گمرک متعرض مي شود که مي خواهم همسرتان را با عکس و گذرنامه تطبيق کنم. 
ايشان مي فرمايد: يک زن بايد اين کار را انجام دهد ولي مسؤل گمرک مي گويد:
نه، من خودم مي خواهم مطابقت کنم. 
ایشان مي فرمايد: ما معذوريم از انجام اين کار.

حاج آقا بهشتي سه روز آنجا مي ماند. تمام زوار کنترل شده و به زيارت امام حسين عليه السلام مي روند ولي آن مرحوم موفق نمي شود. 

بالاخره عازم کرمانشاه مي شوند و به منزل شهيد آيه الله حاج آقا عطاء الله اشرفي اصفهاني اقامت نموده و سپس به اصفهان برمي گردند. 
وقتي به اصفهان مراجعت مي کنند مردم از ايشان مي پرسند: چرا به زيارت مشرف نشديد؟
آقاي بهشتي مي گويند: امام حسين عليه السلام ما را نطلبيد. 
اين قضيه مي گذرد. 
زائران همگي از سفر برمي گردند و به خدمت آقاي بهشتي مي رسند و مي گويند: آقا! ما آمديم يک معامله بکنيم و آن اينکه تمام ثواب زيارات خود را بدهيم به شما و در عوض شما ثواب کربلاي نرفته را به ما بدهيد!
حالا اينکه امام حسين عليه السلام چه صحنه اي را براي آن زائران بوجود آورده که حاضر شده اند اينگونه بگويند خدا مي داند. 

من شايسته مرجعيت نيستم!

هنگامي که پس از ارتحال ميرزاي شيرازي اول، براي قبول و پذيرش مرجعيت به  آية الله حاج سيد محمد فشارکي  مراجعه مي کنند او مي گويد:
« من شايسته مرجعيت نيستم. زيرا رياست ديني و مرجعيت اسلامي به غير از علم فقه امور ديگري لازم دارد از قبيل:
اطلاع از مسائل سياسي و شناختن موضعگيريهاي درست در هرکار. 
و اگر من در اين امر دخالت کنم به تباهي کشيده مي شود. براي من غير از تدريس کار ديگري جايز نيست.»

و بدين گونه آن عالم وارسته  مردم را  به  آية الله ميرزا محمد تقي شيرازي ارجاع داد .

 مبارزه با هواي نفس

در حالات آية الله محمد فشارکي مي نويسند:
ایشان از مجتهدين بزرگ زمان خودش بود. بعد از فوت مرجع عاليقدر آية الله محمد تقي شيرازي مردم  به ايشان مراجعه کردند تا در مسجدي که هر شب آية الله شيرازي در آن نماز جماعت مي خواند اقامه نماز کنند و مرجعيت تقليد را هم بپذيرند.
آيه الله فشارکي مي گويند: 
ديدم در آن شب چيزي در من است که مرا خوشحال کرده و بعد فهميدم که ماجراي مرجعيت است و شيطان در من نفوذ کرده. با خود گفتم: 
مي دانم با تو چه کنم. 
فرداي آن شب مي آيند و هر چه به آيه الله فشارکي اصرار مي کنند بيا و نماز را بخوان قبول نمي کنند و از همينجا بود که ایشان حتي تا آخر عمر رساله هم ننوشتند و فقط شاگرد تربيت کردند.

بخشش سيد رضي

سيد رضي عليه الرحمه کتابهاي زيادي از کسي به ده هزار دينار خريد. 
وقتي آنها را به منزل آورد و کتابها را نگاه مي کرد ديد در حاشيه يکي از کتابها فروشنده يک بيت شعر نوشته که مضمون آن اين بود که من محتاج بودم و احتياج مرا ناچار کرد که کتابهايم را بفروشم. 
تا سيد اين مطلب را فهميد تمامي کتابها را به خانه فروشنده حمل کرد و قيمت آنها را هم به او بخشيد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایات اخلاقی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی